سرداران بی ادعا

زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

سرداران بی ادعا

زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

سرداران بی ادعا

فرازی از وصیت‌نامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به برادران و خواهران ایرانی:
برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پرافتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را جان خود بدانید، حرمت او را مقدسات بدانید.


۵ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

کتاب زندگینامه «حاج قاسم سلیمانی» منتشر شد - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و  جهان | Mehr News Agency

کتاب زندگینامه «حاج قاسم سلیمانی» به قلم مجید ملامحمدی در قالب کتاب‌های چلچراغ با هدف آشنایی بیشتر نسل جوان و نوجوان با زندگی این سردار بزرگ ایران اسلامی، توسط انتشارات مدرسه منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، این کتاب زندگینامه داستانی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از تولد تا شهادت است که به گفته نویسنده: «اغلب خاطرات و زندگی سردار برای بزرگسالان بود و نمی‌شد برای جوانان و نوجوانان به داستان تبدیل کرد بنا بر این سعی کردم خصوصیات مختلفی که در شخصیت سردار بود را از جمله خلوص، شجاعت، ایثار، پاکدامنی، دستگیری، مردم داری و تواضعش را برای نوشتن در این کتاب در نظر بگیرم.»

علاوه بر داستان زندگی، کتاب دارای وصیت نامه، عکس و تصویر، منابع و پیام رهبر معظم انقلاب است.

مجموعه «چلچراغ» زندگی‌نامه مشاهیر و شخصیت‌های معاصر صد سال اخیر را شامل می‌شود، هدف از این مجموعه آشنا کردن نسل نوجوان و جوان با زندگی پر فروغ چهره‌های درخشان عصر حاضر است که با استفاده از راه و رسم آنان، در فراز و نشیب زندگی استوارتر گام بر می‌دارند.

کتاب «شهید سلیمانی» با ۱۴۸ صفحه و شمارگان ۱۰۰۰ نسخه در فروشگاه‌های سراسر کشور و همچنین در فروشگاه پخش مدرسه در دسترس مخاطبان قرار دارد.

قاسم شفیعی پور

مشرق نوشت: محمد طه امیری، فعال رسانه‌ای و عکاس جبهه مقاومت، عکسی از محافظان حاج قاسم سلیمانی را برای اولین بار در صفحه شخصی اینستاگرام خود منتشر کرد.

حاج قاسم چه قانونی برای تیم حفاظت خود تعیین کرده بود؟

او نوشت: در بوکمال کار گره خورده بود، همه چیز به هم دیگر قفل شده بود. مشکلاتی در پشتیبانی، کمی کلافگی نیروهایی که نمی‌توانستند راه ورود به شهر را پیدا کنند و ترس اینکه نکند با کار حساب نشده‌ای همه چیز بهم بریزد.

چند متر عقب‌تر از خط اما هلیکوپتری بر خلاف اصرار که «پرواز در این منطقه اصلا به صلاحش نیست» از زمین کنده می‌شود و به پرواز در می‌آید.

کمی جلوتر از خط و نزدیکی شهر در میان دود و خاک به هوا بلند شده، آرام به زمین می‌نشیند. کمک خلبان بیرون می‌پرد، در هلیکوپتر را باز می‌کند و بعد از آن حاجی پیاده می‌شود و روی خاک ناامن بوکمال که هنوز نیروهای اصلی به آن نرسیده‌اند قدم می‌گذارد.

چند لحظه بعد سه نفر دیگر هم از پرواز پیاده می‌شوند. لباس رزم به تن دارند با اسلحه‌ای در دست. تیم حفاظت حاجی هستند.

حاجی بیسیم می‌زند که ما نزدیکی ورودی بوکمال هستیم، بگویید نیروها بیایند.

این گوشه‌ای از روایت سخت محافظت از شخصی است که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت می‌کند.

برای توصیف عکس باید بگویم از سمت راست، شهید «هادی‌طارمی» ایستاده وسط شهید «رضاخرمی» و در گوشه سمت چپ هم شهید شهروزمظفری‌نیا».

اما ای کاش اینجا این امکان را داشتم که عکس را از سی متر عقب‌تر برایتان توصیف کنم.

حاجی و چند نفر دیگر در حال بازدید از میدان جنگی در عراق هستند.

قانون سی متر را خود حاجی وضع کرده بود، اینکه هر جایی که من هستم شما باید حداقل سی متر عقب‌تر باشید. در تعریف عرفی محافظ آمده، که او باید نفس به نفس با شخصیت برود. اما هادی و شهروز و رضا موتوری هیچ چیزشان مثل محافظ‌های عرفی نبود. همیشه باید همه چیز را از سی متر عقب‌تر هدایت می‌کردند.

یک بار حاجی گفته بود، من اصلا دیگر تیم حفاظت نمی‌خواهم! هادی و رضا و شهروز مثل دیوانه‌ها آتش کردند، رفتند دم خانه حاجی. داخل خانه حاجی سینی چای را که گذاشت، شیرینی کلمپه کرمان را که تعارف کرد، هادی با بغض گفته بود: حاجی دیگه ما رو دوست نداری؟ خودت گفتی هرکی رو از تیم حفاظت بذارم کنار یعنی دوستش ندارم! حاجی هم گفته بود که نه همه شما را دوست دارم منتها بار بودن شما کنار من سنگین است، نمی‌خواهم برای وظیفه سازمانی ور دل من بمانید.

آن شب بچه‌ها بار دیگر مجوز حضورشان را این بار با اشک از حاجی گرفته بودند. رابطه‌شان با حاجی یک جور دیگری شده بود. انگار که حاجی محافظ آن‌ها بود. انگار قرار بود حاجی خیلی چیزها را برایشان تضمین کند.

شهر بوکمال سال ۹۶ آزاد شد اما شهید رضا خرمی سال ۹۵ به شهادت رسید.
آدمیزاد وقتی راه درست را پیدا می‌کند، رهایش نمی‌کند. آدمیزاد عاشق پایان درست است و انگار هر سه آن‌ها خوب فهمیده بودند که به یمن حاجی قرار است تمام این راه صحیح و سالم بروند.

وقتی خبر رضا را که در حلب شهید شده بود به حاجی دادند، حاجی خدا را شکر کرده بود که «الحمدلله در میدان شهید شد، پیش من از دنیا می‌رفت نمی‌توانستم جواب خونش را بدهم».

تمام تعاریف عرفی محافظ را بار دیگر مرور می‌کنم. یادم می‌آید یک بار یکی از مسئولین سابق بعد از اتمام کارش گفته بود همه پول محافظان را خودم میدهم فقط بگذارید بمانند، من بدون اینها نمیتوانم زندگی کنم!

هادی و شهروز هیچ‌گاه قرار فاصله‌ی سی متر را نشکستند البته به جز یک بار فرودگاه بغداد و آن شب کذایی وقتی که دیگر حاجی اجازه داد بود در نزدیک‌ترین حالت پیش او بمانند. حالتی که حتی دیگر نتوان گوشت و پوست و استخوانشان را هم از یکدیگر جدا کرد. حاجی انگار تیم محافظت از عاقبت بچه‌ها بود. حفاظتی که تا شهادت شخصیت ادامه پیدا کرد. هادی، رضا و شهروز خوب می‌دانستند که در این قصه این حاجی است که محافظ است نه آن‌ها...

قاسم شفیعی پور